نوشته شده توسط : مهرجو

بعضی از دوستان که لطفی به این وبلاگ دارند و هر از گاهی سر می زنند و گاهی هم کامنتی می گذارند ، خبر دارند که مدتی بود این وبلاگ فیلتر شده بود.

برای خود من هم جای تعجب بود ، چون وقتی مطاالب وبلاگ را چندسین بار مرور کردم و با سایر وبلاک ها مقایسه کردم ، نکته  خاصی که خلاف تعهداتم به سرویس لوکس بلاگ یا قوانین اینترنتی کشور باشد به نظرم نرسید الا عکس گرافیکی پست قبلی ...

اما انصاف و عقل حکم میکرد که موضوع را به مسئولین ذیربط که نظارت براین امور را دارند منعکس نمایم و بعد در مقام قضاوت و صدور حکم باشم.

از طریق ایمیل filter@dci.ir درخواست و اعتراضم را منعکس کردم ، اتفاقی که افتاد از نظر بنده بسایر ارزشمند بود.

به درخواستم اعتنا شد ، و امروز شاهد رفع فیلتر هستم، که انصاف اقتضا ء میکند از این برخورد منصفانه مسئولیت ذیربط تشکر کنم.

شاید بعضی از دوستان که با موضوع فیلترینگ مواجه میشود ، این موضوع را نوعی تملق و سازشکاری بدونند، باید بگویم که اصراری بر رد این اتهام ندارم ، اما انصاف حکم میکند که کار درست را مورد تقدیر قرار دهیم ، حتی اگر از کسانی باشد که مخاف رای و عقیده ما باشند.

اینکه دولت و سیستم نظارتی با وبلاگ های سیاسی و جناحی برخورد می کنند ، مربوط به اهالی همان حوزه سیاسی است ، اما همینقدر که حوزه های شخصی و زندگی عادی مردم تحت تاثیر این برخوردها نباشد ، حاکی از رشد یافتگی و انصاف مسئولین دیربط است.

بدیهی است در حجم کار نظارتی که صورت می گیرد ، تمام اقدامات 100 درصد دقیق نباشد ، اما اینکه حاضر به نقد پذیری و یا اغماض در مواردی که قصد و نیت مجرمانه نیست ، به نظر بنده قابل احترام و تقدیر است.



:: بازدید از این مطلب : 586
|
امتیاز مطلب : 64
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : 9 اسفند 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهرجو

 

پیر خرابات ؛

دلاویزم کن و مستانه در آغوشم کش ،

که داغی این تب زده را ، چاره ای نیست؛ جز عطش لب هایت ...

دل بندم کن ؛ به این گذرگاه بی بساط ؛ که این گریزپای وحشتزده را سکنی نیست .

جز برهوتی که گستره ی آغوشت برایم به پا می کند .

رهایم کن ؛ در این لذت می زده و بستان مرا دوباره ، که

مستم می کند ؛ این گود بی دشمن ، که پیاله ی زهر آمیز عشق را به من می نوشاند .

جان بر لبانم آور ؛ که نعره نعره ... تو را می خوانم .Top30d Group | براي عضويت در بزرگترين و جذابترين گروه موزيک ايران کليک کنيد



:: بازدید از این مطلب : 556
|
امتیاز مطلب : 71
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : 2 اسفند 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهرجو

ببین مرا...

ای ستاره زیبا

ای مستی رویاها

و ای دلیل بودن

موجی که آرام و بره وار

زیر پای تو میخزدو...

آرام می گیرد...

وبرپای تو بوسه میزند

موجی خروشان بود

در دور دست ها...

که صیادان و سوداگران را

امان بریده بود

اما وقتی به آغوش ساحل تو

که سخاوتمندانه گشوده ..

رسید

این چنین آرام شد

خسته از نبرد با زر و زور و تزویر

فاتحانه ....

به سوی تو دامن کشید

تا این چنبن...

متواضعانه....

در بارگاه عشق....

رسم عاشقی به جا آورد



:: بازدید از این مطلب : 531
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 1 اسفند 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهرجو

سن كه بالا ميره ، خوب بعضي از حوادث  نه دقيقا مثل قبل و لي در شرايط شبيه به قبل تكرار ميشه.

مثلا بيشتر وقتا از رنگ و فرم ابر ها مي فهمي كه اين ابر مال بارونه ، برفه ، تگرگه يا خالي بنده...

خوب پيش جوونتر ها افاضه فيض ميكني و چون تا حدودي هم درست گفته اي و دقيقه اي ، ساعتي ، وقتي ... بعداز خرده فرمايشت همون حالت تو هواي محيط پيش مياد ، جل با تجربه بودن را كول ميندازي و حس ميكني كه عقل كلي ....

حالا جوون خوش باور ، باورت ميكنه ، اين بار از هوا نمي پرسه ، از عشق مي پرسه...

حضرت اجل هم بادي به غبغب ميندازه و نظريه افلاطون و ارسطو و ابن سينا و ...تا همين نزديكي ها برتراند راسل و فرويد وچي ميدونم  از اين جرج  مرج و الفرد الكساندر و... از اين قبيل اسم ها سرهم ميكني و اخرش هم عاشقي را محصول ترشح انزيم بخصوصي تو ي نيم خشتك نرو شمال غربي بصل النخاع تلقي ميكني و ... باقي مزخرفات...

عين همين متن بند تنباني بي مزه بنده....

كسي نيست بهت بگه : الاغ ... عشق كه بيل زدن جاليز نيست كه به خاطر يك لقمه قوت لايموت 20 سال از سر تا تهشو بيل زده باشه و جاي سفت و نرم بستان دستت اومده باشه....

عشق ... عشقه....

شبيه هيچي غير خودشم نيست....

.........................

خلاصه كلام

زياد اسمون ريسمون نبافم

اسم محبوبم جوريه كه تركيبش با " خاله" جوردرمياد....

منم خاله .... صداش ميكنم...

اقا من تو عاشقي جلو اين ديووونه كم آوردم

خلاص................................................

 



:: بازدید از این مطلب : 642
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : پنج شنبه 29 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهرجو

پیرمرد تنها تو اتاق کارش کز کرده با خودش میگوید:من بازیچه ام

بازیچه ای شیرین

دل خوش کنک

به قول جوونای حکم باز :برای رفع کتی خوبم

کسی عاشق من نیست ، بیخود دلم را خوش نکنم

دوست داشتنی هستم

میدونم

محترمم

میدونم

اما معشوق کسی نیستم

ارزشم در حد دکور است

دکور بساط عاطفی ....

متاهل باشی و پیر باشی و توقع عاشقی؟

متاهل بودن که از جذام بدتر است!

پیری هم چیزی است در حد فلج اطفال...

و در این حال وهوا در پی عاشقی بودن...

خیانتی است در حد جنبش سبز اموی

شهوت نمیخواهی؟

نخواه!

در پی رابطه یا ازدواج نیستی؟

نباش!

دردسر ساز وسمج نمیشی؟

نشو!

همه نیاز های مادی و عاطفی خانواده را موبمو بجا میاری؟

بیار!

اما حق نداری عاشق بشی!

حق نداری برای خلوت خودت عشقی داشته باشی!

چرا....  میتونی عاشق اما م زاده بشی...

میتونی بری کربلا...

میتونی بری هیات...

میتونی بری خانقاه....

عاشق خدا باش!

عاشق اولیا باش!

عاشق پیر ومراد و انسان کامل باش!

عاشق دوچرخه و اسب و گاو الاغ و کلکسیون تمبر و فوتبال و تریاک و فیلم و هنر و نقاشی و....

هزار کوفت و زهرمار دیکه باش....

حتی شب وروزتو ، پولتو و انرژیتو میتونی صرف اینا بکنی ....

اما اگر عاشق خانومی شدی..........

واااااااااااااااااااایییییییییییییییی............

همسرت: خائنی..........

(طبق قانون ، شرع يا عهد نابسته شگشسته شده توسط حضرت عليه؟ .. )

فرزندت: مایه سر افکندگی هستی

(درس نخوند ن و ولگردي و بيخيالي شما ننگ نيست ، دلدادگي من ننگه؟... لابد پيش امثال خودتان ،نه؟!)

دوستت:از تو گذشته....

(كي گذشت و من نفهميدم ، اصلا چي كساني براي عاشقي سن و سال و شرايط تعيين كردند ،لابد صاحبان عقل؟!؟... اونا اصلا مي فهمند عشق چيه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)

خانومایی که میشنوند: کثافت هرزه ...، زنت اینکارو بکنه خوشت میاد؟

(ايشون كه بزرگوارند ، از غيبت و خاله زنك بازي و چشم و هم چشمي و خرج تراشي فرصت نكردند عاشق من بشوند ، مردي كه بتونه دل ايشونو ببره جايزه داره!!!!!!!!!!)

اقایونی که میشنوند: تو این سن هنوز توانشو داری؟

(توان چي؟؟؟؟ .... عاشقي يا شهوتراني؟... قياس به نفس مي فرماييد!)

بعضی ها: تو مثل پدر مایی....خیلی برات احترام قایلیم

بعضی های دیگر:دوست داریم از تجربتون استفاده کنیم....

(این قاب گرفتن و موزه درست کردن از پیرمرد ،از همه چیز بیشتر آزارش میده ، حتی بیش از توهین ها ، حس میکنی تبدیلش میکنند به شمایل پیرمردای ژولیده موی تابلوهای مینیاتور تجویدی و فرشچیان)جمله زیرش هم مکمل اونه....

بعضی های دیگر تر: شر م آور است. مگر همسر نداری ، عاشق اون باید باشی!

(بابا ، 35 سال سعي كردم عاشقش بشم  ، نفهميد و دلبرم نشد ، تو حلقومش حقنه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟....)

یکی دیگه از بعضی ها: پول از تو دلبری از من...

(لابد پیرمرد سرپیری باید نقش زال ممد (معروفترین جاکش شهرنو قدیم)را برای خانوم  بازی کند، اقا پول تو جيبي و ماشین و خرج قر و فر خانوم را بدهد، ایشون با بوی فرندش حال کنه ، به خرج حاج اقا!!!!!!!!)

یه جور دیگه بعضی ها: تو دیگه به فکر آخرت باید باشی پات لب گوره!خجالت نمیکشی؟...

(البته اگر پاش که لب گوره ، نزول بخوره ، حق و ناحق کنه ، شرخری کنه عیبی نداره؟....)

چند نفر مصلح: استغراللا.... قباحت دارد...

(البته صیغه زن مضطر و باج سکسی گرفتن از نوامیس مردم برای کارچاق کنی ، لابد قباحت ندارد؟....)

چندتا مصلح دیگه: با خانومت مشکل داری؟

(بابا یک عمره که ايشون با من مشکل داره ، اين منم که این زندگی کوفتی را سرپا نگه داشتم، تازه مگه میخام زن بگیرمو ماشین جوجه کشی راه بندازم ، میخام فقط عاشق باشم!...)

با مزه تر از همه:خوب هم سن و سال خودت باشه چه عیبی داره!

(چشم ، یک مفاتيح الجنان خط درشت هم می خرم و باهم همه ادعیه ماثوره را دوره می کنیم ، خوبه؟....)خودپیرمرد:آهااااااااییییییی .... 

 

 

 دوست دارم عاشق بشم!

برای اولین بار....

 

 

 

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 580
|
امتیاز مطلب : 59
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : چهار شنبه 21 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهرجو

من عاشق ستاره صبحم

که صادق است و

پیش قراول دمیدن آفتاب

من عاشق ستاره صبحم

که با طلوع خویش

بهشتی ترین ساعات روز را

کلید می زند

من عاشق ستاره صبحم

که رویایی ترین مغازله را با خدا

نوبد می دهد

ستاره صبح ...

ستاره که نیست

سیاره ای است فروتن

که درهمین نزدیکی ها

نوری را که از لایزال خورشید گرفته

راهنما ی جویندگان زیبایی میکند.

این روز ها ابرهای زمستانی

کمتر فرصت دیدار می دهد

اما ستاره من هم میداند که من

هر روز مشتاقترم به دیدنش

و هر صبح در نماز

دیدارش را از خدا میخواهم

 



:: بازدید از این مطلب : 634
|
امتیاز مطلب : 70
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : دو شنبه 19 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهرجو

تن به عشق ميدهم

ازش نميگريزم

خودمو به بي خيالي نمي زنم

هر چه دلدار ناز ميكند

ناز مي كشم

اردات هايم را مي پذيرد

خوب است

دل را رها كرده ام

تا در اتوبان عشق محبوب

بي مخابا چنان بگازد

چه گيج سرعت سنج

جايي براي بالاتر رفتن نداشته باشد

اتفاق كو چكي مي افتد

و در ان سرعت سرسام آور عاشقي

سوزن والو چرخ جلو سمت راننده

در مي رود...

....

جنازه قلبم

وسط گارد ريل هاي

وسط اتوبان عشق

منتظر ماشين بهشت زهر...

نه !!!!!!

منتظرماشين جهنم يزيد است

كه روزگار ما براي عشاق

روزگار يزيد است.

يك جمله بيشتر نشنيدم

به همين بي مقداري سوزن والو..

در بين جنگلي از كلام عاشقانه...

"من فقط حرفهايت را ميخونم ..."



:: بازدید از این مطلب : 622
|
امتیاز مطلب : 60
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : جمعه 16 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهرجو

بانام خدا شروع کردم و غزلی از حافظ که الهام بخش نام وبلاگ است:

پیش ازاینت بیش ازاین غمخواری عشاق بود

مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود

یاد باد آن صحبت شب‌ها که با نوشین لبان

بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود

پیش ازاین کاین سقف سبزوطاق مینابرکشند

منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود

از دم صبح ازل تا آخر شام ابد

دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود

سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد

ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

حسن مه رویان مجلس گر چه دل می‌برد و دین

بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود

بر در شاهم گدایی نکته‌ای در کار کرد

گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار

دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود

در شب قدر ار صبوحی کرده‌ام عیبم مکن

سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود

شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد

دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود

 



:: بازدید از این مطلب : 558
|
امتیاز مطلب : 105
|
تعداد امتیازدهندگان : 52
|
مجموع امتیاز : 52
تاریخ انتشار : جمعه 25 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهرجو

تو هم با ما سر یاری نداری

به اندوه دلم کاری نداری

ولی یک روز می بینی که رفتم

در این دنیا تو غمخواری نداری

 

سعدي

http://pariajoon.blogspot.com

رفتم به طبیب و گفتم از درد نهان

گفتا : از غیر دوست بر بند زبان

گفتم : که غذا ؟ گفت : همین خون جگر

گفتم : پرهیز ؟ گفت : از هر دو جهان

ابوسعید

ای کرده غم عشق تو غمخواری دل

درد تو شده شفای بیماری دل

رویت که به خواب درندیدست کَسَش

دیده نشود مگر به بیداری دل

سیف

هر شبی با دلی و صد زاری

منم و آب چشم و بیداری

بنماندست آب در جگرم

بس که چشمم کند گهرباری

دل تو از کجا و غم ز کجا؟

تو چه دانی که چیست غمخواری؟

آگه از حال من شوی آنگاه

که چو من یک شبی به روز آری



:: بازدید از این مطلب : 546
|
امتیاز مطلب : 70
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : چهار شنبه 3 دی 1388 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد