
تو هم با ما سر یاری نداری
به اندوه دلم کاری نداری
ولی یک روز می بینی که رفتم
در این دنیا تو غمخواری نداری
سعدي
http://pariajoon.blogspot.com
رفتم به طبیب و گفتم از درد نهان
گفتا : از غیر دوست بر بند زبان
گفتم : که غذا ؟ گفت : همین خون جگر
گفتم : پرهیز ؟ گفت : از هر دو جهان
ابوسعید
ای کرده غم عشق تو غمخواری دل
درد تو شده شفای بیماری دل
رویت که به خواب درندیدست کَسَش
دیده نشود مگر به بیداری دل
سیف
تو چه دانی که چیست غمخواری؟
که چو من یک شبی به روز آری
:: بازدید از این مطلب : 544
|
امتیاز مطلب : 70
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23