سن كه بالا ميره ، خوب بعضي از حوادث نه دقيقا مثل قبل و لي در شرايط شبيه به قبل تكرار ميشه.
مثلا بيشتر وقتا از رنگ و فرم ابر ها مي فهمي كه اين ابر مال بارونه ، برفه ، تگرگه يا خالي بنده...
خوب پيش جوونتر ها افاضه فيض ميكني و چون تا حدودي هم درست گفته اي و دقيقه اي ، ساعتي ، وقتي ... بعداز خرده فرمايشت همون حالت تو هواي محيط پيش مياد ، جل با تجربه بودن را كول ميندازي و حس ميكني كه عقل كلي ....
حالا جوون خوش باور ، باورت ميكنه ، اين بار از هوا نمي پرسه ، از عشق مي پرسه...
حضرت اجل هم بادي به غبغب ميندازه و نظريه افلاطون و ارسطو و ابن سينا و ...تا همين نزديكي ها برتراند راسل و فرويد وچي ميدونم از اين جرج مرج و الفرد الكساندر و... از اين قبيل اسم ها سرهم ميكني و اخرش هم عاشقي را محصول ترشح انزيم بخصوصي تو ي نيم خشتك نرو شمال غربي بصل النخاع تلقي ميكني و ... باقي مزخرفات...
عين همين متن بند تنباني بي مزه بنده....
كسي نيست بهت بگه : الاغ ... عشق كه بيل زدن جاليز نيست كه به خاطر يك لقمه قوت لايموت 20 سال از سر تا تهشو بيل زده باشه و جاي سفت و نرم بستان دستت اومده باشه....
عشق ... عشقه....
شبيه هيچي غير خودشم نيست....
.........................
خلاصه كلام
زياد اسمون ريسمون نبافم
اسم محبوبم جوريه كه تركيبش با " خاله" جوردرمياد....
منم خاله .... صداش ميكنم...
اقا من تو عاشقي جلو اين ديووونه كم آوردم
خلاص................................................
:: بازدید از این مطلب : 640
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18